[حقوق] شرط متقدم (شرطی که ایفای تعهد منوط به تحقق آن است)
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[حقوق] رویه قضایی
اولویتبندی [مهندسی مخابرات] خدماتی که مشترک با استفاده از آن میتواند ارتباط با یک منبع یا منابع مشخص را در اولویت قرار دهد
واژههای مصوب فرهنگستان
سبقت، برتری، تقدم، پیشی، امتیاز، اولویت، حق تقدم سایر معانی: ارجحیت، سابقه، (رده بندی سفرا یا کارمندان و غیره برحسب) ارشدیت (precedency هم می گویند)، پیشتر یا ارجح بودن (از نظر زمان یا رتبه ...
[ریاضیات] شبکه ی پیش نیازی
سابقه دار، نمونه دار، با نظیر
مقدماتی سایر معانی: وابسته به سابقه یا رسم، روالی، سابقه شو، سابقه درست کن
این چیز سابقه نداردsi
این وظیفه مقدم بر همه وظایف دیگر است
بی مانند، بی نظیر، جدید، بی سابقه سایر معانی: تازه
کم شدن، خرد شدن، تخفیف دادن، خرد کردن، کاستن، رفع نمودن، اب گرفتن از، بزور تصرف کردن، خرد ساختن، فرو نشستن سایر معانی: فروکش کردن، کم کردن یا شدن، کاهش یافتن، (حقوق) خاتمه دادن، اب گرفتن از ...
سبقت، مزیت، برتری، سود، منفعت، فایده، صرفه، حسن، تفوق، بهتری، مزیت دادن، سودمند بودن، فیضالهیبخشیدن سایر معانی: نفع، (تنیس) اولین امتیاز بعد از دوس (deuce)، برتری دادن، نفع دادن، مفید بودن [ ...