موجب شدن، وارد امدن، متحمل شدن بر سایر معانی: (قرض یا هر چیز ناخوشایند) بالا آوردن، متحمل شدن، برسرخود آوردن، موجب خرج یا ضرر یا تنبیه و غیره شدن، خسارت دیدن [حقوق] متحمل شدن ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بومی، ذاتی، طبیعی، فطری سایر معانی: بومزاد، نهادی، درون زاد، مکنون [خاک شناسی] بومی
حتمی، ضروری، واجب، نا گزیر، لازم الاجراء، صرفنظر نکردنی، چاره نا پذیر سایر معانی: (آنچه که بدون آن نتوان کاری را انجام داد) بایسته، بایا، لازم، کنارنگذاشتنی، قصور نکردنی، اجتناب ناپذیر، پرهی ...
غیر ضروری، غیر واجب، غیر اصلی، بی ذات سایر معانی: غیر اساسی، غیر حیاتی، ناکیاده، بی چیستی [ریاضیات] غیر اساسی، غیر ضروری
جانشین شدن، به میرای بردن، واری شدن، از دیگری گرفتن، مالک شدن سایر معانی: ارث بردن، وارث بودن، مرده ریگ بردن، مردری بردن، مانداک بردن، مانداکیدن، (خصوصیات فردی و نژادی و غیره) ارث بردن، رفتن ...
اصلی، چسبنده، ذاتی، داخلی، طبیعی، درونی، درون زاد، لاینفک، جبلی، فطری، غریزی، مادرزاد سایر معانی: مادرزاد(ی)، غیر اکتسابی، سرشتی، اصلی و ریشه دار، نهادی [زمین شناسی] ذاتی سنگهای آذرینی که بد ...
فضولی کردن، مداخله کردن، پادرمیان کار دیگران گذاردن سایر معانی: (در اصل) حقوق و امتیازات بازرگانی کسی را مورد تجاوز قرار دادن، برای سودجویی مداخله کردن
فراگیری، اطلاع، معرفت، فضیلت، عرفان، دانش، یادگیری، فضل وکمال سایر معانی: آموزش، علم [برق و الکترونیک] فراگرفتن
فرض، باید، بایست، میبایستی، لابد شدن سایر معانی: بایستی، بایستن، (برای بیان احتمال یا احتراز ناپذیری و غیره) شاید، گویی، مثل اینکه، لابد، کار ضروری، چیز ضروری، چیز واجب، ضروری، واجب، لازم، ا ...
احمق، طبیعی، نهادی، عادی، خلقی، جبلی، قهری، فطری، غریزی، سرشتی، استعداد ذاتی، ساده، ذاتی، بدیهی، دیوانه سایر معانی: دست نخورده (ناساخته ی دست انسان)، وحشی، کشت نشده، (غیر مذهبی یا جادویی - ن ...
نیاز، ضرورت، لزوم، نیازمندی، احتیاج، بایستگی سایر معانی: دربایست، دارای الزام، سرنوشت، قضا و قدر، جبر، تغییرناپذیر، احترازناپذیر، الزام آور، ناگزیر، اجتناب ناپذیر، (معمولا جمع) نیازمندی های ...
ضروری، مطلوب، بایسته [ریاضیات] مورد نظر، مورد توجه، مدنظر، مطلوب