indispensable
معنی
حتمی، ضروری، واجب، نا گزیر، لازم الاجراء، صرفنظر نکردنی، چاره نا پذیر
سایر معانی: (آنچه که بدون آن نتوان کاری را انجام داد) بایسته، بایا، لازم، کنارنگذاشتنی، قصور نکردنی، اجتناب ناپذیر، پرهیز ناپذیر، لازم الاجرا
سایر معانی: (آنچه که بدون آن نتوان کاری را انجام داد) بایسته، بایا، لازم، کنارنگذاشتنی، قصور نکردنی، اجتناب ناپذیر، پرهیز ناپذیر، لازم الاجرا
دیکشنری
ضروری است
صفت
necessary, essential, required, needed, indispensable, urgentضروری
obligatory, necessary, essential, indispensable, vital, fundamentalواجب
imminent, imperative, indispensable, obligatory, categorical, cocksureحتمی
indispensable, obligatoryلازم الاجراء
helpless, indispensable, inevitable, needful, ineludible, perforceنا گزیر
indispensableصرفنظر نکردنی
inevitable, indispensable, ineluctable, inescapable, irremediable, unavoidableچاره نا پذیر
ترجمه آنلاین
ضروری
مترادف
basal ، basic ، cardinal ، crucial ، essential ، fundamental ، imperative ، key ، necessitous ، needed ، needful ، prerequisite ، primary ، required ، requisite ، vital