indispensable
/ˌɪndəˈspensəbl̩/

معنی

حتمی، ضروری، واجب، نا گزیر، لازم الاجراء، صرفنظر نکردنی، چاره نا پذیر
سایر معانی: (آنچه که بدون آن نتوان کاری را انجام داد) بایسته، بایا، لازم، کنارنگذاشتنی، قصور نکردنی، اجتناب ناپذیر، پرهیز ناپذیر، لازم الاجرا

دیکشنری

ضروری است
صفت
necessary, essential, required, needed, indispensable, urgentضروری
obligatory, necessary, essential, indispensable, vital, fundamentalواجب
imminent, imperative, indispensable, obligatory, categorical, cocksureحتمی
indispensable, obligatoryلازم الاجراء
helpless, indispensable, inevitable, needful, ineludible, perforceنا گزیر
indispensableصرفنظر نکردنی
inevitable, indispensable, ineluctable, inescapable, irremediable, unavoidableچاره نا پذیر

ترجمه آنلاین

ضروری

مترادف

متضاد

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.