همدستی کردن، باهم کار کردن، تشریک مساعی کردن، همیاری کردن، اشتراک مساعی کردن، تعاون کردن سایر معانی: همیاری کردن، باهم کار کردن، همدستی کردن، تشریک مساعی کردن، اشتراک مساعی کردن، تعاون کردن ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
1- ورزشی توپ دار را آغاز کردن یا ادامه دادن 2- همکاری کردن 3- کاری را آغاز کردن یا ادامه دادن، 1- (در وزش های با توپ) بازی کردن 2- (عامیانه) همکاری کردن
همزمان کردن، همگاه بودن، انطباق زمانی داشتن، از حیث زمان باهم مطابق کردن سایر معانی: همگاه بودن یا کردن، همزمان کردن یا شدن، هماهنگ کردن یا بودن، (رویداد و غیره) به زمان معینی نسبت دادن، معا ...
رجوع شود به: systematize، دارای همست کردن، طبقه بندی کردن
متحد کردن، وصلت دادن، بهم پیوستن، ترکیب کردن، یکی کردن، متفق کردن سایر معانی: متحد کردن یا شدن، به هم پیوستن، یکی کردن یا شدن، هم پیوند کردن یا شدن، یگانستن، متصل کردن یا شدن، وصل کردن یا شد ...