cooperate
معنی
همدستی کردن، باهم کار کردن، تشریک مساعی کردن، همیاری کردن، اشتراک مساعی کردن، تعاون کردن
سایر معانی: همیاری کردن، باهم کار کردن، همدستی کردن، تشریک مساعی کردن، اشتراک مساعی کردن، تعاون کردن
سایر معانی: همیاری کردن، باهم کار کردن، همدستی کردن، تشریک مساعی کردن، اشتراک مساعی کردن، تعاون کردن
دیکشنری
همکاری کردن
فعل
cooperateهمیاری کردن
collaborate, cooperateباهم کار کردن
collaborate, cooperate, helpهمدستی کردن
collaborate, cooperateتشریک مساعی کردن
cooperateاشتراک مساعی کردن
cooperateتعاون کردن
ترجمه آنلاین
همکاری کنند
مترادف
abet ، advance ، agree ، back up ، band ، be in cahoots ، befriend ، chip in ، coadjute ، coincide ، collaborate ، combine ، comply with ، concert ، concur ، conduce ، conspire ، contribute ، coordinate ، espouse ، forward ، further ، go along with ، help ، join forces ، join in ، league ، lend a hand ، participate ، partner ، pitch in ، play ball ، pool resources ، pull together ، second ، share in ، show willingness ، side with ، stick together ، succor ، take part ، unite ، uphold ، work side by side ، work together