تختخواب، علف خشک، یونجه خشک، گیاه خشک کرده، حشک کردن، خوراک دادن سایر معانی: (خودمانی) بستر (به ویژه برای جماع)، (امریکا- خودمانی) مقدار کم (به ویژه پول)، چندرغاز، پشیز، علوفه ی خشک (برای خو ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
قوت، غذا، تغذیه، خوراک، پرورش سایر معانی: خوراک رسانی، پروردگری، خورانش
غذا، تغذیه، تربیت، پرورش، بار اوردن بچه، پروردن، بزرگ کردن سایر معانی: خوراک، قوت، پرود، فرهیخت، تربیت (nurturance هم می گویند)، عوامل محیطی (در برابر: عوامل مربوط به وراثت و نهاد nature)، پ ...
سهم، جیره، توشه، خارج قسمت، مقدار جیره روزانه، جیره بندی کردن، جیره دادن سایر معانی: سهمیه، (عامیانه) کوپن، جیره بندی، کیله، راستاد، (جمع) خوراک، آذوقه، (به ویژه سرباز) جیره، روزیانه، کوپن د ...
تغذیه، نگهداری، معاش، اعانت سایر معانی: تاب آوری، تحمل، گذران، وسیله ی امرار معاش، خوراک
خوراک غذا، خواربار، اذوقه