prepared, adj•آماده، مهیا، فراهم
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[آب و خاک] شن آماده شده
بدآماده شده، ناآماده، نامهیا، فاقد آمادگی
منتظر شدن، در کمین نشستن، انتظار داشتن، منتظر بودن سایر معانی: صبر کردن، انتظار کشیدن، چشم به راه بودن، ملازم کسی بودن، در کمین کسی نشستن
نامزدی، کاندید، داوطلبی سایر معانی: (برای انتخابات) نامزد بودن، نامزدی (در انگلیس candidature هم می گویند)، کاندید بودن
تحصیل کرده، فرهیخته، تحصیل شده سایر معانی: آموخته، آموزش دیده، تعلیم یافته، بر مبنای اطلاع و تجربه (در برابر دیمی یا همین جوری یا الله بختکی و غیره)، بررسی شده
متمایل، نا چار، بخشنودی سایر معانی: (با: with) با خرسندی، با رغبت، (قدیمی)، آماده (با خرسندی)، مشتاق، خواستار، خواهان، خشنود
بازی، سرگرمی، شوخی، شکار، مسابقه، جانور شکاری، یک دور بازی، مسابقه های ورزشی، سرحال، تفریح کردن، دست انداختن سایر معانی: بازی ورزشی (مثل فوتبال)، جست و خیز، گیم، بازی در یک سری مسابقه، بخشی ...
کامل، بالغ، سررسیده شده، بحد بلوغ یا رشد رساندن، سنگین کردن، کامل کردن، منقضی شدن، رشد کردن سایر معانی: (میوه و غیره) رسیده، (انسان و جانور) بالغ، بالیده، رسیده به حد کمال، برنا، گوالیده، بر ...
1- (پزشکان و غیره) کشیک، 2- قابل وصول در وجه حامل، (پزشک و غیره) کشیک، گوش به زنگ [حقوق] عندالمطالبه
ناگهان، بلامقدمه، بدون پیش بینی، غیرمنتظره
بازرگانى : با برنامه