معنی

بازی، سرگرمی، شوخی، شکار، مسابقه، جانور شکاری، یک دور بازی، مسابقه های ورزشی، سرحال، تفریح کردن، دست انداختن
سایر معانی: بازی ورزشی (مثل فوتبال)، جست و خیز، گیم، بازی در یک سری مسابقه، بخشی از مسابقه، تعداد امتیاز لازم برای بردن مسابقه، وسیله ی بازی (مثل ورق و غیره)، نقشه ی بازی، پروژه، برنامه ی عمل، ترفند، حقه، حیوان (مناسب شکار)، ماهی (برای صید)، گوشت شکار، نخجیر، (معمولا به صورت fair game) قابل پیگیری، حمله پذیر، مشروع، هر کار مخاطره دار، بازی ریسک دار، وابسته به حیوانات قابل شکار، (به صورت to be game) مشتاق و آماده بودن، مشتاق و مصمم، حاضر، وابسته به شکار، شکاری، آزمون، بازی کامپیوتری، قمار کردن، بازی کردن، (در مورد پا) شل، چلاق، لنگ، ضربدیده، آسیب دیده، بصورت جمع مسابقه های ورزشی، اهل حال
[کامپیوتر] بازی
[ریاضیات] یک دوره بازی، بازی، دور بازی، دست

دیکشنری

بازی
اسم
game, play, gaming, sport, fun, actionبازی
match, competition, race, racing, contest, gameمسابقه
prey, hunt, predation, catch, chase, gameشکار
entertainment, fun, amusement, pastime, sport, gameسرگرمی
joke, prank, humor, fun, jest, gameشوخی
game, raptorجانور شکاری
gameیک دور بازی
gameمسابقه های ورزشی
فعل
play, recreate, article, disport, gameتفریح کردن
spoof, banter, flout, hoax, ridicule, gameدست انداختن
صفت
peppy, healthy, cheery, wholesome, sprightly, gameسرحال

ترجمه آنلاین

بازی

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.