خو گرفته، معتاد سایر معانی: اموخته ومعتاد، تسلیم شده
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مناسب، مساعد، مطلوب سایر معانی: موافق، دمساز، همدل، همسو، جور، سازگار، همباز، موافقت آمیز [آمار] مساعد
متمایل، خم، مایل، سراشیب، سرازیر سایر معانی: شیب دار، سربالا، کژینه، خمش دار، خمانده، دارای تمایل، گرایش دار، مستعد، دارای استعداد، آمادار، راغب [عمران و معماری] متمایل - مورب - کج - شیبدار ...
راضی، خواهان، مشتاق، حاضر، خواستار، مایل، راغب سایر معانی: متمایل، رضامند، یازان، خرسند، پذیرفتگار، خودخواسته، بی چون و چرا، مشتاقانه، بامیل و رغبت، (مهجور) عمدی، تعمدی