inclined
معنی
متمایل، خم، مایل، سراشیب، سرازیر
سایر معانی: شیب دار، سربالا، کژینه، خمش دار، خمانده، دارای تمایل، گرایش دار، مستعد، دارای استعداد، آمادار، راغب
[عمران و معماری] متمایل - مورب - کج - شیبدار
[زمین شناسی] متمایل، مورب، کج، شیبدار
[نساجی] کج
[ریاضیات] مورب، شیب دار، مایل، سطح شیب دار، جرم، ذرات محبوس شده
سایر معانی: شیب دار، سربالا، کژینه، خمش دار، خمانده، دارای تمایل، گرایش دار، مستعد، دارای استعداد، آمادار، راغب
[عمران و معماری] متمایل - مورب - کج - شیبدار
[زمین شناسی] متمایل، مورب، کج، شیبدار
[نساجی] کج
[ریاضیات] مورب، شیب دار، مایل، سطح شیب دار، جرم، ذرات محبوس شده
دیکشنری
شیب دار
صفت
willing, oblique, wanting, inclined, wishing, keenمایل
bowed, inclined, amenable, disposed, prone, aptمتمایل
bent, curved, humped, inclined, crooked, nutantخم
downhill, steep, downward, inclined, bluff, slantسراشیب
downhill, steep, downward, inclined, upside-downسرازیر
ترجمه آنلاین
متمایل شد