گیج کردن، غرق افکار شاعرانه کردن، بفکر انداختن، ژولیده کردن سایر معانی: سردرگم کردن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خیالی، بوالهوس، پر اوهام سایر معانی: پر تخیل، پر پندارش، شگرف، طرفه، شگفت انگیز، عجیب و غریب، خیالباف، اهل خواب و خیال، هوس باف، خیال پرداز
امید، امیدواری چشم داشت، چشم انتظاری، امیدوار بودن، پشت گرمی داشتن به، انتظار داشتن، ارزو داشتن سایر معانی: امیدواری، مایه ی امید، دلیل امیدواری، مایه ی آرزو، آرزو، خواست، خواسته، (قدیمی) ات ...
روشنایی شبانه بر روی باطلاق، چیز گمراه کننده، نور کاذب، شعله کمرنگ سایر معانی: (نوری که شب ها روی باتلاق زارها می رقصد) گول آتش، اغفالگر، واهی، گولزن، روشنایی شبانه بر روی زمین های باتلاقی ک ...
خیال، خیال اندیشی سایر معانی: خواب وخیال، وهم، خیال واهی، خیال خام
تفکر کردن، اندیشیدن، احتکار کردن، سفته بازی کردن، معاملات قماری کردن سایر معانی: (درباره ی جنبه های مختلف چیزی) اندیشیدن، (با حدس و قیاس) فکر کردن، گمان کردن، گمانه زنی کردن، خرد پردازی کردن ...