باب، مناسب، مقتضی، در خور، برای خود برداشتن، منظورکردن، اختصاص دادن سایر معانی: (بدون اجازه) برداشتن، تصاحب کردن، بالا کشیدن (اموال)، به جیب زدن، تخصیص دادن، شایسته، پسندیده، بجا، جایز، به خ ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
صریح، روشن، اشکار، صاف، واضح سایر معانی: عیان، آشکار، بی پرده (در برابر: ناآشکار، مضمر implicit)، رک، رک و روباز، بی رودربایستی، بی شیله پیله، ساده [ریاضیات] روشن، آشکار، واضح، صریح [پلیمر] ...
لوازم، پرو لباس، جفت سازی، سوار کنی، مناسب، بجا، بموقع، بمورد سایر معانی: شایسته، شایان، سزاوار، درخور، فراخور، (دوزندگی) پرو لباس، به اندازه کردن (جامه)، اسباب، ابزار (اجزای یا بخش های هر چ ...
دقیقا، مو به مو، موشکافانه، درست، با دقت، بدقت، صریحا، با صراحت، درست است، عینا همینطور [ریاضیات] دقیقا، صریحا، جامعا
مناسب، مطابق، وابسته، مربوط، وارد سایر معانی: مطرح [حسابداری] مربوط بودن [حقوق] ذیربط، مربوط، مناسب - ارتباط، مناسبت