قوت، غذا، تغذیه، خوراک، پرورش سایر معانی: خوراک رسانی، پروردگری، خورانش
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دچار سوء تغذیه، بد تغذیه شده سایر معانی: بدخورا، بدخوراک، بدپرورد، دچار گنده خوری
کم خوراک دادن، دچار سو تغذیه کردن یا شدن، گرسنگی دادن، گرسنگی خوردن
دچار سوء تغذیه، بد تغذیه شده، گرفتار سوءتغذیه سایر معانی: undernourishment سوء تغذیه
سوء تغذیه، گرفتار سوءتغذیه سایر معانی: undernourished سوء تغذیه
غذایی، رزقی سایر معانی: وابسته به تغذیه و گوارش، گوارشی، وابسته به حفظ و نگهداری، روزی رسان، غذا دهنده
(پزشکی)، مبتلا به بی اشتهایی عصبی، داروی اشتها کم کن
پروردن، پرورش دادن، مطرح کردن، فرهیختن، رشد دادن سایر معانی: 1- (بچه) بار آوردن، پروراندن، 2- قی کردن، بالا آوردن 3- (موضوعی را) سبز کردن، (به موضوعی) اشاره کردن [کوه نوردی] صعود با حمایت از ...
(عامیانه) خوردنی ها، تنقلات، لب چره ها، قاقالی لی، خوراک، غذا
بارور کردن، ابستن کردن، گشنیدن سایر معانی: گشنور کردن، فرآوردن، پرزاد کردن، لقاح کردن، گشن گیری کردن، آبستن کردن، زادمند کردن، حاصلخیز کردن
شوخی کردن، رها ساختن، مخالفت نکردن، مخالف نبودن، افراط کردن، نرنجاندن، زیادهروی کردن، دل کسی را بدست اوردن سایر معانی: لوس کردن، ننر کردن، سختگیری نکردن، به میل کسی رفتار کردن، به میل خود رف ...
نحیف سایر معانی: دراز و لاغر، استخوانی و بلند، بلند و باریک، لندوک، درازناک، لق لقو، (گیسو) صاف و شل (بی فر و بی حالت)، (چمن و غیره) کم پشت، تنک، لاغر، خمیده، خمار