معاصر، معاصر، هم دوره، هم زمان سایر معانی: (در مورد اشخاص و آثار) همزمان، همگاه، هم عصر، هم سن، امروزی، جدید، مدرن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
چیز تازه، تازگی، نوظهوری، چیز نو سایر معانی: نورسیدگی، نوپایی، هرچیز تازه، چیز بدیع، چیز بی سابقه
تازه، اخیر، جدید، متاخر، جدیدالتاسیس سایر معانی: پسین، بازپسین، واپسین، فرجامین، نوخیز، نوپیدا، (زمین شناسی) وابسته به دوران هلوسین (holocene)
غیر عادی، خل، بیگانه، خارجی، غریب، عجیب، عجب، اجنبی، نا معلوم، غریبه، نا شناس، نااشنا سایر معانی: بیواره، شگفت، شگرف، شگفت انگیز، عجیب و غریب، افد، برون مرزی، تازه، ناآشنا، نامانوس، تودار، خ ...
هم زمان، همگاه، هموقت سایر معانی: رجوع شود به: synchronous، synchronous : همگاه [ریاضیات] همزمان
خود ارا، خود ارا، تر و تمیز، وفادار، قابل اعتماد، سرحال، شیک، از حرکت بازداشتن، دویدن سایر معانی: مخفف: (trigonometric(al، (انگلیس - قدیمی)، آراسته، درست، بی عیب، دقیق، مو به مو، (محلی - برا ...
بی مانند، بی نظیر، جدید، بی سابقه سایر معانی: تازه