خود کار، خودکار شده سایر معانی: بصورت خودکار درآوردن، بطور خودکار عمل کردن، خودکار بودن خود کار کردن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خود رو، اتومبیل، ماشین متحرک خودکار، ماشین خودرو سایر معانی: ماشین سواری، خودرو (سواری نه باری)، اتومبیل راندن، اتومبیل سوار شدن
حرف، وراج، پرگو سایر معانی: (امریکا - عامیانه) دهان لق، رازگشا، خبرچین
شهر دیترویت (در ایالت میشیگان ـ امریکا)
بد اخلاق، مشتاق، بی تاب، بی حوصله، بی صبر، نا شکیبا سایر معانی: ناشکیب، عجول، نابردبار، بی طاقت، بی تحمل، بیقرار
موتور جت، موتور پرتابی
ساختمان، دستگاه، ماشین، مکانیزم، طرز کار، اجزاء متشکله چیزی، اجزاء و عوامل مکانیکی سایر معانی: مکانیسم، ساخت کار، ساز و کار، نظام، دهناد، جنبه فنی یا مکانیکی [شیمی] مکانیسم، ساخت کار، ساز و ...
میگرن عصبی [علوم پایۀ پزشکی] سردرد یکطرفهای در پیشانی و بالای چشم که با افزایش دمای ناحیۀ دردناک و ریزش اشک و آببینی همراه است |||متـ . پیمیگرن ...
واژههای مصوب فرهنگستان
غوغا، خانه متحرک، قابل تحرک، قابل حرکت، متحرک، سیار سایر معانی: جنبا، چمان (آنچه که خود حرکت می کند یا می توان آن را حرکت داد)، روان (مانند جیوه)، سیال، دگرگونی پذیر، متغیر، زود گرد، (وابسته ...
مسافرخانه، متل سایر معانی: متل (مخفف: motor hotel)
رجوع شود به: rv
موتور خورجینی [قطعات و اجزای خودرو] نوعی موتور درونسوز با تعداد سیلندرهای زوج و یک میللنگ که سیلندرهای آن در دو صفحۀ زاویهدار معمولا 60 یا 90 درجه نسبت به هم قرار دارند ...