وابسته به فریسی، ریاکارانه سایر معانی: وابسته به فریسی ها (pharisee)، فریسی، زهد فروش، ریاکار، جانماز آب کش، خشکه مقدس، ریاکارانهpharisaic(al)وابسته به فریسیان، ریاکار، دورو، خشکه مقدس ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اصولی، معتقد باصول ومبادی، دارای اصول و عقاید، پای بند اصول سایر معانی: (معمولا در ترکیب) پایبند اصول (اخلاقی)
حقیقی، ذیحق، قانونی، محق، مشروع، دارای استحقاق سایر معانی: منصفانه، عادلانه، درست، بحق، برحق، بسزا، سزاوار، طلق، مناسب، درخور، خوشایند [حقوق] ذیحق، مشروع، قانونی، صحیح
پرهیزکار، پاکدامن، عفیف، مقدس، متقی، با فضیلت، باتقوا، فرهومند سایر معانی: پرمحسنات، شریف، پارسا، باتقوی، وارسته، حاکی از وارستگی، پرهیزکارانه، (زن) نجیب