قلب، دل، قسمت وسط، در میان سایر معانی: میان، وسط، میانگاه، (شعر قدیم) در میان، در وسط، در (midst' هم می نوشتند) [ریاضیات] قسمت وسط
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خط میانجناغی [علوم تشریحی]
واژههای مصوب فرهنگستان
در میان، وسط سایر معانی: در وسط، در بحبوحه، در حین [زمین شناسی] اصطلاح شیمی آمید ،موادی که از مواد آمونیاک دار مشتق می شوند [ریاضیات] وسط
سر، ظرف، فاصله، در طی، طی، هنگام، در مدت سایر معانی: (زمان) در، در زمان، در ظرف، در خلال، وقت، موقع، درجریان [فوتبال] درمدت-درجریان
با، پیش، بطرف، برخلاف، بوسیله، بعوض، در جهت، در ازاء سایر معانی: در جایی یا برای اداره ای کار کردن، از، درباره ی، در مقایسه با، با همان شرایط، به خوبی...، به همان خوبی که، کاملا مثل، همراه، ...
[علوم تشریحی]