خشک کردن، تبخیر شدن، بخار شدن، تبخیر کردن، متصاعد شدن، تبدیل به بخار کردن، برباد رفتن سایر معانی: تبخیر کردن یا شدن، بخارکردن یا شدن، دمه کردن، وشمیدن، خوزمیدن، دودآب کردن یا شدن، بردمه کردن ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
واژۀ نهایتاًدورهای [ریاضی] دنبالهای از حروف که از مرتبهای به بعد، واژۀ دورهای باشد
واژههای مصوب فرهنگستان
مبالغه کردن در، گزافه گویی کردن، اغراق امیز کردن، بیش از حد واقع شرح دادن سایر معانی: غلو کردن، لافیدن، گزاف گفتن، گزاف گویی کردن، گنده گویی کردن، مبالغه کردن، اغراق گفتن، گزافیدن، تشدید کرد ...
مشتعل، پر هیجان، برانگیخته سایر معانی: انگیخته، هیجان زده، شوریده [ریاضیات] برانگیخته، تهییج شده
تراشیدن، ورقه ورقه شدن، پوسته پوسته شدن سایر معانی: (مثل برگ) ریختن، برگ ریزی کردن، (پوست یا لایه یا پوسته و غیره) انداختن، پوسته پوسته شدن یا کردن، ورقه ورقه کردن یا شدن، رویه سایی کردن، مت ...
نشاط دادن، روح بخشیدن، شادمان کردن، خوشی دادن سایر معانی: سرحال آوردن، کیفور کردن، سرکیف آوردن، کیف دادن یا داشتن، دلشاد کردن، به وجد آوردن، (بسیار) خوشحال کردن، سرخوش کردن
مادۀ منفجره [علوم نظامی] مادهای که باعث انفجار میشود
صورت خارجی دادن به
خرد کردن، بر انداختن، دفع افات کردن، منهدم کردن، منقرض کردن، بکلی نابود کردن سایر معانی: ریشه کن کردن، نابود کردن، از بین بردن، منقر کردن
برونی کردن، خارجی کردن، موجودیت خارجی دادن به، (از صورت روحی یا فکری) به صورت جسمی درآوردن، (روان شناسی) برونی پنداشتن، تندیس بخشی کردن، ظاهری ساختن، وجودخارجی، واقعیت خارجی قائل شدن برای
تمام شده، مرده، از بین رفته، منقرض، خاموش، معدوم، منسوخه، خاموش شده سایر معانی: غیرفعال، اطفا شده، نابود، نیست، منهدم، نایاب، نیسته، نایافت، پی گم، (شغل یا عنوان یا القاب اشرافی و غیره) منسو ...
منتها درجه، منتهی، مفرط، بی نهایت، دورترین نقطه، حد اکثر سایر معانی: شدید (ترین)، اشد، گزافه، نامعتدل، تند و تیز، حد غایی، بیشترینه، شور، اقصی، دورترین، منتهی الیه، انتها، - ترین، (اندیشه و ...