سازنده، مهندس، مهندسی کردن، طرحکردن و ساختن، نقشه کشیدن، اداره کردن سایر معانی: مکانیک، تعمیرکار، بازساز، (ارتش) رسته ی مهندسی، (با به کار گیری روش های مهندسی) طرح ریزی کردن، ساختن، (مجازی - ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
(عامیانه) مخفف:، مدیر اجرایی، مخفف:، اجرایی، مجریه
توافق میان سازنده و فروشنده درباره ی بهای کالا برای مشتری، بهاگذاری دادورانه، (بازرگانی ـ امریکا)، تجارت مشروع، کسب منصفانه، کسب حلال
دارایی، سرمایه گذاری، مالیه، علم دارایی، سرمایهتهیه کردن، تهیه پول کردن، سرمایه گذاری کردن، در کارهای مالی داخل شدن سایر معانی: (منابع مالی شخص یا سازمان یا کشور) مالیه، امور مالی، تدارکات م ...
مدیر، متصدی، مباشر، سر کارگر، سر عمله سایر معانی: سرگروه، مباشرت کردن [عمران و معماری] سرکارگر - مباشر [مهندسی گاز] استادکار [صنعت] سر کارگر، سرپرست کارگاه [حقوق] سخنگوی هیأت منصفه، سرکارگر ...
سرکشی، خودسری، کج خلقی، بدخویی
کنترل کردن، حکومت کردن، حکمرانی کردن، تابع خود کردن، حاکم بودن، فرمانداری کردن سایر معانی: فرمانروایی کردن، تحت تاثیر قرار دادن، نفوذ کردن در، مهار کردن، تعیین کردن، اداره کردن، معیف کردن، م ...
دسته دار
[بهداشت] مراقبت بهداشتی
کارخانه، خانه داری سایر معانی: کار منزل (نظافت و آشپزی و غیره)، کارخانه، خانه داری اشپزی وغیره
کشاورزی، فلاحت، باغبانی، کشتکاری سایر معانی: پرورش، - پروری، صرفه جویی، اندوزگری، اندوزش، برزگری
سر سخت، نپذیرنده، تسلیم نشو سایر معانی: زیربار نرو، تمکین نکننده، ناپذیرا، سرپیچی کننده (به ویژه از قانون)، نا هموار