زشت، مکروه، نفرت انگیز سایر معانی: جنس بد، گند، بنجل، بد، واخورده، تنفرانگیز، بیزارکننده، ملعون
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مکروهداشتن، نفرت کردن از، بد خواندن سایر معانی: بیزار بودن، متنفر بودن، نفرت داشتن، منزجر بودن، ناسزا گفتن، دشنام دادن، فحش دادن، با تحقیر (یا تنفر و غیره) صحبت کردن، (شدیدا) خرده گیری کردن، ...
[نساجی] هیئت مدیره
[نساجی] مدیر عامل
حکم اجرا پذیر [کامپیوتر] جمله اجرایی . - جمله ی اجرایی - جمله ای از برنامه که دستوری از عملیات محاسباتی را صادر می کند تا اجرا شود، مانند یک جمله ی جایگزینی .
ادا کردن، عمل کردن، نمایش دادن، اداره کردن، اجرا کردن، اعدام کردن، عمل اوردن، قانونی کردن، نواختن سایر معانی: به کار بستن، روان کردن، از پیش بردن، انجام دادن، به انجام رساندن، برگزار کردن، ( ...
مرحله اجرا
[حقوق] فروش قطعی، بیع قطعی
مجری [ریاضیات] انجام می دهد، دارد
انجام، اجرا، توقیف، اعدام، ادا، انفاذ سایر معانی: کاربست، به کاربندی، از پیش بری، روش انجام (به ویژه در مورد کارهای هنری)، ایفا، (حقوق) اجراییه، اجرای حکم دادگاه، (سند و غیره) رسمی سازی، قان ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.