معنی

مدیر، متصدی، مباشر، سر کارگر، سر عمله
سایر معانی: سرگروه، مباشرت کردن
[عمران و معماری] سرکارگر - مباشر
[مهندسی گاز] استادکار
[صنعت] سر کارگر، سرپرست کارگاه
[حقوق] سخنگوی هیأت منصفه، سرکارگر
[نساجی] سرکارگر - استادکار
[معدن] سرکارگر (عمومی)
[نفت] استادکار

دیکشنری

کارشناسی ارشد
اسم
steward, foreman, manager, intendant, superintendent, overseerمباشر
manager, director, administrator, principal, moderator, foremanمدیر
foreman, taskmasterسر کارگر
operator, manager, director, foreman, chief, headمتصدی
foreman, gaffer, ganger, headman, taskmasterسر عمله

ترجمه آنلاین

سرکارگر

مترادف

متضاد

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.