نقض عهد، خیانت، غدر، پیمان شکنی، بی دینی سایر معانی: نابکاری، نق عهد
دیکشنری انگلیسی به فارسی
قوت، مهر، ضرب، مشت، خپله، استامپ، منگنه، ضربت مشت، مشت زدن بر، منگنه کردن، سوراخ کردن سایر معانی: (نام شخصیت مرد در نمایش punch and judy که کوژپشت و دارای بینی عقابی است) پانچ، (با منگنه) سو ...
انفصال، خلوت، بازنشستگی سایر معانی: تقاعد، جای دنج، گوشه ی عزلت [حسابداری] ابطال ( بازخرید سهام) [صنعت] بازنشستگی
مسافرت دوسره، رفت و برگشت، سفر رفت و برگشت، سفردوسره [ریاضیات] یک دور رفت و برگشت، گرد کردن اضافی [نفت] رفت و برگشت
(قدیمی)، فراری، سرباز فراری، renegade مرتد، از دین برگشته
سررشته، سامان، مهارت، تردستی، استادی، هنرمندی، زبر دستی، عرضه، ورزیدگی، کاردانی، چیره دستی سایر معانی: صنعتگری، توانایی، قدرت، (مهجور) دانش، فهم، درایت، (قدیمی) اهمیت داشتن، به درد خوردن، مه ...
ضربه، درست، ضرب، جوراب ساقه کوتاه، کفش راحتی بی پاشنه، جوراب کوتاه، جوراب پوشیدن، مشت زدنیکراست، ضربت زدن سایر معانی: (جمع آن: socks یا sox) جوراب کوتاه، (تئاتر یونان و روم باستان) کفش سبک، ...
با سرعت حرکت کردن، با دست بکفل زدن، در کونی زدن سایر معانی: (با چیز پهن یا کف دست) در کونی زدن، (با سرعت یا زرنگی) پیش رفتن، حرکت کردن، در کونی، (با کف دست) ضربه به خشتک شلوار
دوام، توانایی، قوت، پا، استحکام، نیرو، زور، قوه سایر معانی: قدرت، استواری، محکمی، سختی، قدرت کشش یا تحمل (وزن یا فشار و غیره)، صفات مثبت، محسنات، نکات خوب، نیکویی ها، ویژگی های برازنده، موضع ...
ضربت، ضرب، ضربه، اصابت، برخورد، اعتصاب، بخاطر خطور کردن، سکه ضرب کردن، زدن، ضرب زدن، ضربت زدن، ضربه زدن، خوردن، خطور کردن، اعتصاب کردن، خوردن به سایر معانی: کوفتن، کوبیدن، وارد آوردن، زدن و ...
ضربت سخت، جرعه طولانی، حرکت جاروبی، ضربه تند وشدید زدن، کش رفتن سایر معانی: (عامیانه) ضربه (به دنبال حرکت قوسی دست)، (عامیانه) ضربه زدن (به دنبال حرکت قوسی دست)، (خودمانی) دزدیدن، بلند کردن، ...
مرتد سایر معانی: طفره رو