حیله جنگی، تدبیر جنگی، لشکرارایی سایر معانی: (در جنگ) ترفند، حیله ی رزمی، ستاوه، ترفنده، تمجید
دیکشنری انگلیسی به فارسی
(انگلیس - عامیانه) آدم پوشالی، آدم پر مدعا
بی مزه، بدیهی، مبتذل، بیهوده، ناچیز، نا قابل، چیزهای بی اهمیت، جزیی سایر معانی: کم اهمیت، جزئی، پیش پا افتاده، خرده ریز، کم مایه [مهندسی گاز] بلااثر، بی ارزش [ریاضیات] بدیهی، بیمایه، واضح، م ...
کشف نشده، نایافته سایر معانی: ناشناخته، مخفیانه
بیگانه، نا شناس، نا شناخت، ناشناخته، نااشنا سایر معانی: ناآشنا، غریبه، نابلد، عجیب، نااشنایی
کوچولو، لحظهای، ریز، اندکی سایر معانی: (بسیار) زود، نخستین، (بسیار) کوچک، ریزه، ریزه پیزه، اسکاتلند کوچولو، یکی کمی
ریز، کوچک، بی اهمیت سایر معانی: (عامیانه) کوچولو، کوچول موچول، فسقلی، ریزه پیزه، weensy سوسیس، خرده
سبک وزن، دارای وزن مخصوص کم سایر معانی: بی وزن، (به ویژه در فضا) آزاد از قوه ی جاذبه ی زمین، شناور در فضا (یا آب)، کم وزن
دروغ مصلحت آمیز، دروغ سفید
سر کوچکتر دستهپیستون که به انگشتی پیستون وصل میشود |||متـ . سر کوچک شاتون [قطعات و اجزای خودرو]
واژههای مصوب فرهنگستان
صورت فلکی کماهمیتی نزدیک قطب جنوب آسمان که به شکل مار آبی تصور میشود [نجوم]