معنی

بی مزه، بدیهی، مبتذل، بیهوده، ناچیز، نا قابل، چیزهای بی اهمیت، جزیی
سایر معانی: کم اهمیت، جزئی، پیش پا افتاده، خرده ریز، کم مایه
[مهندسی گاز] بلااثر، بی ارزش
[ریاضیات] بدیهی، بیمایه، واضح، مبتذل، عادی، معمولی، صفر

دیکشنری

بدیهی
صفت
trivial, vain, two-bitجزیی
obvious, evident, trivial, axiomatic, natural, inevitableبدیهی
poor, little, negligible, insignificant, meager, trivialناچیز
vulgar, banal, trite, trivial, stale, commonplaceمبتذل
vain, futile, useless, pointless, idle, trivialبیهوده
tasteless, insipid, unsavory, vapid, flat, trivialبی مزه
trivialچیزهای بی اهمیت
incapable, inconsiderable, trifling, trivialنا قابل

ترجمه آنلاین

ناچیز

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.