خوشحال، خوشدل، شاد سایر معانی: شادمان، پر سر و صدا و شادی، خوشحال (gleesome هم می گویند)
دیکشنری انگلیسی به فارسی
طلایی، طلا، اعلاء، درخشنده، زرین سایر معانی: طلادار، زرد، طلایی رنگ، خوش یمن، بدیع، کم نظیر، پنجاهمین سالگرد، پرقیمت، عالی، موفق، پر افتخار، پر رونق، اعلا
نسبتا خوب سایر معانی: نسبتا خوب
تنزیب، پارچه بسیار نازک، بند شیطان، لعاب خورشید، لعاب عنکبوت، نازک، لطیف، سبک سایر معانی: هر چیز سبک و فرانما، ظریف (gossamery هم می گویند)، کارتنک، تار عنکبوت، لعاب عنکبوت (تار ظریفی که بر ...
بزیبایی، باوقار، موقرانه، بانزاکت
سپاسگزارانه، ازروی حق شناسی، شکرگزارانه
لذت بخش، خوشی دهنده، مایه خوشی، راضی کننده
خوش سایر معانی: خوشبختانه، باخوشی، مسعودانه
شادی، طالع، سعادت، خرسندی، خوش وقتی، خوش بختی، سعد کوفی سایر معانی: خوشحالی، خوشی، خوشنودی
یاوه، مزخرف سایر معانی: (امریکا - خودمانی) چرند، زکی، د!، nonsense یاوه، بیهوده
امید، امیدواری چشم داشت، چشم انتظاری، امیدوار بودن، پشت گرمی داشتن به، انتظار داشتن، ارزو داشتن سایر معانی: امیدواری، مایه ی امید، دلیل امیدواری، مایه ی آرزو، آرزو، خواست، خواسته، (قدیمی) ات ...
امیدوار، پشت گرم سایر معانی: آرزومند، امیدبخش، امیدوار کننده، آدمی که موفقیت او بسیار محتمل است