کم ژرفا، کم اب، سطحی، کم عمق، کم عمق کردن سایر معانی: فرناد، بی مایه، کم مایه، ضعیف، خفیف، کوتاه، کم ژرفا کردن یا شدن، کم عمق کردن یا شدن، (معمولا جمع - با: the) پایاب، آبتل، سنار، تنگاب (sh ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
(در اصل) فرصت کمی که قبل از اعدام به محکوم می دادند تا دعا و استغفار کند، بی توجهی، بی اعتنایی، مهلت مختصربرای اقرار بگناه پیش از مردن
کوته نظر، نزدیک بین سایر معانی: کوته بینانه، کوته نظرانه، نادور اندیشانه، نزدیک بین (بیشتر می گویند: nearsighted)، نادوراندیش this youth is shortsighted این جوان دوراندیش نیست، نزدیک بین، کو ...
پزشک دیوانگان، خرد شدن، جمع شدن، منقبض کردن، چروک شدن، منقبض شدن، خزیدن، فشردن، چروک کردن، شانه خالی کردن از، کوچک شدن، اب رفتن سایر معانی: (پارچه و لباس و غیره) آب رفتن، (کاشی) ورچلسکیدن، ( ...
پوسته، پوست نخود وغیره، زدودن سایر معانی: (عامیانه - جمع) پشیز، غاز، (خودمانی) کندن، درآوردن، (ذرت و غیره) غلاف، پوشبرگ (که در چند لایه دانه های ذرت را می پوشاند)، (لوبیا و غیره) نیام، غلاف، ...
ساکت، ارام، بی صدا، صامت، خاموش، بی حرف، خمش، خموش سایر معانی: بی سروصدا، آرام، بی سخن، کم حرف، کم سخن، لال، گنگ، بی زبان، بی توضیح، کم صدا، کم سروصدا، نهفته، مگوی، نگفتنی، غیر ملفوظ، ناملفو ...
با خموشی، اهسته
چرند، مزخرف، نادان، ابله، احمق، بی مخ، کودکانه، بچگانه، احمقانه، سبک مغز، کم هوش سایر معانی: بی فکر، غیر منطقی، فاقد کیفیت جدی یا خوشایند، لوس، بی مزه، ننر، نابخردانه، بی فکرانه، خنده دار، م ...
شک، تردید، شک گرایی، فلسفه شکاکی وبدبینی، انتقاد مضر و از روی بدبینی سایر معانی: (s بزرگ) مکتب شک گرایی، (این اندیشه: باورها را باید همیشه مورد تردید و موشکافی قرار داد و پژوهش عبارتست از فر ...
فرو نشستن، کاهش، خاموش کردن، کاهش یافتن، معتدل شدن سایر معانی: فرونشاندن (شهوت یا تشنگی یا خشم یا انتقام و غیره)، کام دل گرفتن، سیراب کردن یا شدن، تخفیف دادن، (آهک) کشتن، آبدیده شدن، (آتش) خ ...
پوشش تگرگی، ناگهان، بی پروا، عجول وبی دقت سایر معانی: کار سردستی، کاری که با شتاب و بی دقتی انجام شود، غفلتا، عینا، کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
سست، تنبل، دیرپای، بی حال سایر معانی: کاهل، تن پرور، تن آسا، لش، لتره، کیار، عقب افتاده