فاضل، دانا، عالم، عارف، فضلا، قاضل، طالب علم سایر معانی: دانشمند، بسیاردان، آموخته، فرزانه، فرجاد، دانشور، دانشمندانه، عالمانه، علمی، دانشی، اکتسابی، نهیده
دیکشنری انگلیسی به فارسی
(verb transitive) بدست آوردن، حاصل کردن، اندوختن، پیداکردن
توانا، امر، معتبر سایر معانی: تحکم آمیز، آمرانه، ناشی از جاه و مقام، اصیل، قابل اطمینان، تایید و تصدیق شده، مستبد، قلدرماب، خودکامه، پر عتاب و خطاب، سلطه جو، سلطه گرا، دیکتاتور منش، مقتدر ...
لفظ قلم، کتابی، غیر متداول سایر معانی: دارای دانش کتابی (تئوری ولی نه عملی)، (واژه ی نسبتا منفی) کرم کتاب، کسی که همیشه سرش در کتاب است، میرزا قلمدان، وابسته به کتاب
دانشمند، فرجاد، متبحر، عالم، اموزنده، دانشمندانه سایر معانی: فاضل، بحرالعلوم، گسترده دانش، علامه
عالم ودانشمند، دارای ابرو و پیشانی بلند، روشن فکر، دارای سعه نظر سایر معانی: اهل فضل و هنر، اندیشمند، دارای طبع بلند و سلیقه ی خوب، (از نظر علمی و غیره) در سطح بالا، (عامیانه)
مطلع، مسبوق سایر معانی: بااطلاع، آگاه، در جریان، باخبر، آگاهانه، مطلعانه، اگاه باخبر [ریاضیات] با خبر، آگاه، مطلع
زیرک، با هوش، مطلع، بصیر، قابل درک، وارد بکار سایر معانی: دانا، باخبر، آگاه، وارد، فاضل
فاضل، دانا، عالم، فرهنگی، حرفی، باسواد سایر معانی: قادر به خواندن و نوشتن، دانشمند، پرسواد
وابسته به اموزش و پرورش سایر معانی: وابسته به آموزش و پرورش و معلم ها، آموزشی، تدریسی (pedagogical هم می گویند)
موشکاف، ملانقطی سایر معانی: وابسته به عالم نمایی وفضل فروشی
دانشمند سایر معانی: عالم، دانا