کمدی، نمایش خنده دار، شاد نمایش، نمایش خنده اور سایر معانی: (در اصل) نمایش یا داستان نیک فرجام، شادنامه، (رویداد) خنده دار، مضحک، شوخی آمیز، (نمایش یا فیلم و غیره) نمایش خنده آور و شاد فرجام ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خرد کردن، تقلیل دادن سایر معانی: 1- بریدن و به زیر آوردن، (درخت) انداختن 2- کشتن، به خاک و خون افکندن 3- کاستن، کم کردن 4- سرکوفت زدن، خوار کردن، خلاصه کردن، (پزشکی - بریدن و راهیابی به درون ...
هزیمت، شکست، شکست دادن، پیروز شدن، مغلوب ساختن، از شکل افتادهگی سایر معانی: برباد دادن، نقش برآب کردن، ناکام کردن، باخت، مغلوب کردن، فایق آمدن، خنثی کردن، عقیم کردن [حقوق] باطل کردن نفی کردن ...
استهزاء کردن، تمسخر کردن، بکسی خندیدن سایر معانی: به باد تمسخر گرفتن، (از روی تحقیر) خندیدن به، مسخره کردن، ریشخند کردن، استهزا کردن، مچل کردن، دست انداختن
نابود کننده، ویرانگر، مخرب، خرابکار، ناو شکن سایر معانی: خراب کننده، انهدام آور
خرابی، سرنگونی، تباهی، تخریب، انهدام، ویرانی، اضمحلال، اتلاف سایر معانی: نابودی، فنا، هلاکت، مایه ی تباهی، موجب نابودی [شیمی] تخریب [عمران و معماری] ویرانی [زمین شناسی] تخریب، از هم پاشیدگی، ...
کاستن، کم کردن، گرفتن، کسر کردن، کاهیدن سایر معانی: (با: from) کاستن از (چیز دلخواه)، کم جلوه کردن یا دادن [نساجی] کاستن - کم کردن- کسر کردن [ریاضیات] کم کردن، کاستن
کتک حسابی، چوبکاری جانانه، زدن، ضرب
خرد کردن، بر انداختن، دفع افات کردن، منهدم کردن، منقرض کردن، بکلی نابود کردن سایر معانی: ریشه کن کردن، نابود کردن، از بین بردن، منقر کردن
نا بودی، براندازی، دفع افات سایر معانی: براندازی، نابودی، دفع افات [زمین شناسی] نابودی،انهدام ناپدید شدن محلی یا حتی ناحیه ای یک گونه که در مناطق دیگر هنوز وجود دارد، در نتیجه تغییرات شرایط ...
خاموش سازی، فرونشانی، نابودسازی، محو
مضحک، مسخره امیز، خنده اور سایر معانی: وابسته به کمدی روحوضی، شادمایشی، پر ادا و اطوار، دلقک مانند