ساعی، پر کار، سخت، دشوار، پر زحمت، زحمت کش سایر معانی: نیازمند به کار شدید، شاق، توان فرسا، (کنایه آمیز) انجام شده با کوشش زیاد و نتیجه ی بد، سخت کوش، کوشا
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بارنج، بزحمت، ساعیانه، چنانکه نماینده زحمت باشد
بسختی، بزحمت
شاق، کمر شکن، کمر شکن backbreaking work کار کمر شکن
سختی، مشقت، محظور، اشکال، عقده، مشکل، مضیقه، دشواری، زحمت، گرفتگیری، مخمصه سایر معانی: بغرنجی، صعوبت، دقمصه، هچل، گرفتاری، درد سر، مانع، فلاکت، تنگنا، درماندگی، جنگ و دعوا، ستیزگری، جنگ و ست ...
خطر ناک، بسیار دشوار، بسیار نیرومند، وابسته به هرکول سایر معانی: (معمولا h کوچک) تهمتن، نیرومند و درشت اندام، غول پیکر، دشوار، کمرشکن، توان فرسا، وابسته به هرکول (قهرمان افسانه ای)، هرکولی ...
ازروی کوشش، با سعی و کوشش
کج خلق، خسته کننده، کسل کننده، ناراضی سایر معانی: ملال انگیز، ملالت اور
خسته کننده سایر معانی: خسته کننده