نسبت، بستگی، خویشاوندی، قوم و خویشی، خویشی سایر معانی: نسبت خانوادگی [بهداشت] خویشاوندی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اتحاد، پیوستگی، معاهده، وصلت، پیمان بین دول سایر معانی: همبستگی، اتفاق، ائتلاف، پیوند، پیمان، اتحادیه، رابطه، نسبت، ارتباط، آوست، آوستگی، کشورها یا گروه های متحد، خویشی، مشابهت، قرابت، بستگی ...
متعلقات، دارایی، متعلقات واموال، متعلق، وابسته ها سایر معانی: (بیشتر به صورت جمع) متعلقات، چیزها، اموال، هست، هست و نیست، تعلق، وابستگی، همبستگی، وابسته ها بصورت جمع [ریاضیات] متعلق بودن، تع ...
برادری، انجمن برادری و اخوت سایر معانی: اخوت، انجمن (متشکل از کسانی که هدف های مذهبی یا اجتماعی مشترکی دارند)، احساس محبت
اتصال، پیوستگی، وابستگی، نسبت، بستگی، رابطه، رشته، ارتباط، مخابره، ربط، پیوند، مناسبت، خویش، مقارنت سایر معانی: همبندی، جفت شدگی، همبندش، (وسیله ی ارتباط یا اتصال) بند، رابطه ی منطقی (یا طبی ...
ارتباط، تجمع بعضی چیزها برای منظورخاصی سایر معانی: (رادیو و سایر ابزار برقی یا مکانیکی) طرز قرار گیری و اتصال بخش ها، بست آرایی، (تریلر و کمپرها و پارک ها) اتصال برق و آب، تجمع بعضی چیزها بر ...
اتصالی داخلی سایر معانی: اتصالی داخلی [سینما] اتصال داخلی [برق و الکترونیک] اتصال فی مابین، اتصال داخلی
وابستگی، اتکاء متقابل سایر معانی: اتکای متقابل، برهمبستگی (interdependency هم می گویند)، interdependency اتکاء متقابل
خویشاوندی باهم، قوم و خویشی با یکدیگر