نقطه، خرده، اتم، خال، ریزه، دره سایر معانی: ذره (مثلا ذرات شناوری که در نور خورشید در هوا دیده می شود)، پاریزه، (قدیمی)، رجوع شود به: may [نساجی] خس و خاشک - پنبه دانه پرزدار- گلوله الیاف پی ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ذره، لفظ، حرف، خرده، ریزه سایر معانی: ریزک، ریزچه، فروهر، خش، خردیزه، پاریزه [شیمی] ذره [عمران و معماری] ذره - دانه - جسم کوچک - ریزه - خرده [برق و الکترونیک] ذره - ذره هر جزء بسیار کوچک ماد ...
اثر، جرقه سایر معانی: کمترین اثر، ذره، اخگر
تکه، مقدار کم سایر معانی: (عامیانه) یک ذره، خیلی کم، کمی، کماس (smidgin و smidgeon هم می نویسند)، smidgin مقدار کم، قطعه
ذره، نقطه، خال، لک، لکه یا خال میوه، لکه دار کردن سایر معانی: لکه، خالچه، کک مک، نقص، عیب، خدشه، بسیار کم، ریزه، خالدار کردن
رد، اثر، نشان، مقدار ناچیز، جای پا، رد پا، مقدار کم، طرح، دنبال کردن، رسم کردن، ردیابی کردن، اثر گذاشتن، پی کردن، پی بردن به، ترسیم کردن، ضبط کردن، کشیدن سایر معانی: بنک، نشانه، جای چرخ (و غ ...
بسپاری که گروههای جانبی تکرارشوندۀ آن بهصورت متناوب در طرفین زنجیر، یعنی بالا و پایین صفحۀ زنجیر، قرار دارند [شیمی]
واژههای مصوب فرهنگستان
بسپاری که گروههای جانبی تکرارشوندۀ آن بهصورت متناوب در طرفین زنجیر، یعنی بالا و پایین صفحۀ زنجیر، قرار دارند [مهندسی بسپار - تایر]
مجموعۀ گیاهان و جانورانی که در یک منطقه و در دورهای معین در کنار هم زندگی میکنند [زیستشناسی]