پریشان کردن، پراکنده کردن، متفرق کردن، متفرق ساختن، پریشان شدن سایر معانی: (از هم باز و پراکنده شدن یا کردن) پاشاندن، پراکندن، فراپاش کردن، پاشیدن، پخش کردن، از هم پاشاندن، متفرق کردن (به وی ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بر انگیختن، پاشیدن، ریختن، دم کردن، القاء کردن سایر معانی: (چای و قهوه و غیره) دم کردن، (در فکر و روح کسی) دمیدن، القا کردن، (در مغز یا فکر) جایگیر کردن، نیوشاندن، (مهجور) آبگونه روی چیزی (ی ...
متحد سایر معانی: معمارى : جامع روانشناسى : یکپارچه [برق و الکترونیک] مجتمع [برق و الکترونیک] مدار مجتمع
مداخله کردن، بطور معترضه گفتن، در میان اوردن، در میان انداختن، در میان امدن سایر معانی: (لابلای حرف ها) گفتن، (به عنوان جمله ی معترضه) ذکر کردن، (موضوع یا حرفی را) پیش کشیدن، گریز زدن، (حرف ...
پراکنده شدن، پراکنده وپریشان کردن، افشاندن، پخش کردن، از هم جدا کردن، متفرق کردن سایر معانی: پاشیدن، پراکندن، فتالیدن، ولو کردن، پخش و پلا کردن، پاشیده شدن، ولو شدن، پخش و پلا شدن، متفرق شدن ...