interject
/ˌɪntərˈdʒekt/

معنی

مداخله کردن، بطور معترضه گفتن، در میان اوردن، در میان انداختن، در میان امدن
سایر معانی: (لابلای حرف ها) گفتن، (به عنوان جمله ی معترضه) ذکر کردن، (موضوع یا حرفی را) پیش کشیدن، گریز زدن، (حرف دیگری را) قطع کردن، (لابه لای چیزی افکندن یا ریختن) در افکندن، لا پاشی کردن، لا افکنی کردن، رجوع شود به: interpose

دیکشنری

مفهوم
فعل
interject, parenthesizeبطور معترضه گفتن
interjectدر میان اوردن
interjectدر میان انداختن
interpose, interject, interveneدر میان امدن
intervene, interfere, interject, intermeddle, interpose, meddleمداخله کردن

ترجمه آنلاین

مداخله کردن

مترادف

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.