infuse
معنی
بر انگیختن، پاشیدن، ریختن، دم کردن، القاء کردن
سایر معانی: (چای و قهوه و غیره) دم کردن، (در فکر و روح کسی) دمیدن، القا کردن، (در مغز یا فکر) جایگیر کردن، نیوشاندن، (مهجور) آبگونه روی چیزی (یا درون چیزی) ریختن
سایر معانی: (چای و قهوه و غیره) دم کردن، (در فکر و روح کسی) دمیدن، القا کردن، (در مغز یا فکر) جایگیر کردن، نیوشاندن، (مهجور) آبگونه روی چیزی (یا درون چیزی) ریختن
دیکشنری
تزریق
فعل
prod, arouse, infuse, roust, excite, whetبر انگیختن
shed, pour, infuse, cast, splash, decantریختن
brew, infuse, stew, steepenدم کردن
excite, implant, induct, infuse, inspireالقاء کردن
spray, sprinkle, pour, infuse, sparge, strewپاشیدن
ترجمه آنلاین
تزریق کنند