پی جو، کنجاو سایر معانی: کنجکاو، مشتاق پرسش و یادگیری، آموزخواه، آموزدوست، پرسان، فضول
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ازروی کنجکاوی، فضولانه
فضولی، کنجکاوی
چیز غریب، حس کنجکاوی، غرابت سایر معانی: کنجکاوی، فضولی، سر در کار دیگران کردن، (هر چیز نادر یا تازه و عجیب و غریب) بدیع، بدیعه، نادره، تحفه، شگرفه، کمیاب [ریاضیات] کنجکاوی، شگفتانه ...
خیره چشم، بیشرمانه، بی ربط، گستاخ سایر معانی: نامربوط، ناوابسته، ناوارد، پررو، پیش جواب، جسور، گستاخانه، بی ادبانه، جسورانه [حقوق] نامربوط، بی ربط
وابسته به کندوکاو، تحقیقی، بازجویانه، جستجوگرانه (investigatory هم می گویند)، مبنی بر رسیدگی، باز جو ینده
فضول، دارای شامه تیز سایر معانی: (در کار دیگران) کنجکاو، nosey دارای شامه تیز
(عامیانه) آدم فضول، آدم کنجکاو، فضولباشی
(به طور ناخوشایند) کنجکاو، فضول، کنجکاوانه، کاوش کننده