غیر محسوس، لمس نشدنی، نامحسوس سایر معانی: غیرملموس، پرماس ناپذیر، ناپرماس، نابسودنی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
علوی، رقیق، نازک، آسمانی، سماوی، روحانی، اثیری، اتری سایر معانی: (ساخته شده از یا وابسته به فضا و اثیر) اثیری، فضایی، فرازمانی، فرآسمانی، فرا زمینی، ناخاکی، عرشی، ملکوتی، لطف
جزئی، ناچیز، غیر محسوس، نامریی، بی بها، غیر قابل ارزیابی، غیرقابل تقدیر سایر معانی: صرفنظر کردنی، نامحسوس [ریاضیات] بی بها، ناچیز
وابسته بعلم ماوراءطبیعی سایر معانی: (ادبیات انگلیس در سده ی هفتم به ویژه شعر john donne و george herbert که ویژگی آن عبارت بود از استعاره های زیرکانه و دیرفهمیدنی و سبک زیاده تخیل آمیز و پر ...
پودری، پودر مانند، گرد مانند سایر معانی: گردسان