تنفر، نفرت، ستیز، دشمنی، اکراه، غل، عداوت کردن، تنفر داشتن از، نفرت داشتن از، کینه ورزیدن، مشمئز شدن، بیزار بودن سایر معانی: نفرت داشتن، متنفر بودن، دشمنی ورزیدن، احساس خصومت کردن، کینه داشت ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
گروه، دسته، گروه ترکان و مغولان، ایل وتبار، گروه بیشمار سایر معانی: قبیله ی مغولی، ایل مغولان، (گروه بزرگ و در حال حرکت) اردو، انبوه، گله، توده، فوج، (عامیانه) یک عالمه، (از ریشه ی تاتار)، ط ...
روشنایی شبانه بر روی باطلاق، چیز گمراه کننده، نور کاذب، شعله کمرنگ سایر معانی: (نوری که شب ها روی باتلاق زارها می رقصد) گول آتش، اغفالگر، واهی، گولزن، روشنایی شبانه بر روی زمین های باتلاقی ک ...
دشمنی، خصومت، ستیزگی، سوء نیت سایر معانی: بدخواهی، بد اندیشی، کین، عداوت، غرض ورزی [حقوق] سوء نیت، خصومت
نگه داشتن، بزندان افکندن سایر معانی: زندانی کردن، حبس کردن، محبوس کردن، به زندان انداختن، (مجازی) محدود کردن، در تنگنا گذاشتن [حقوق] زندانی کردن، حبس کردن
بد نهاد، نحس، بدخواه سایر معانی: بدجنس، بدسگال، دیوسیرت، دارای سونیت، نابکار، بدخواهانه، بدسگالانه، دیوسیرتانه، درموردستاره بخت نحس
بدطینتی، بدخیمی سایر معانی: بدخواهی، شرارت، خباثت، مردم آزاری (رجوع شود به: malice)، زیان بخشی، مضر بودن، (پزشکی) بدخیمی
جنگجو، جنگی، نظامی، لشکری، مریخی سایر معانی: وابسته به یا مناسب جنگ، رزمی، حربی، مشتاق جنگ و دعوا، رزمجو، سلحشور، ارتشی
(قدیمی) خوشایند نبودن، (نادر) دوست نداشتن، تنفر داشتن از، بد دانستن، انزجار
غوغا، جمعیت، انبوه مردم، ازدحام کردن سایر معانی: مردم عادی، عوام الناس، خلق الله، توده ی مردم، مردم بی سروپا، اراذل و اوباش، چماق به دست ها، لات و لوت ها، غوغاگران، جماعت، گروه مردم، ازدحام، ...
نادر، ماورای پدیدههای علمی مکشوف، فوقالطبیعه سایر معانی: (پدیده های روانی) پراهنجار، غیر طبیعی
غیر طبیعی، مافوق طبیعی سایر معانی: فوق العاده، استثنایی، ابر روال، غیر عادی