(امریکا - عامیانه) ابزار، وسیله، آچار، دستگاه، (لوله کشی) ابزار لوله خم کن، (عامیانه) جوش صورت، کورک، لوله خم کن، یکجوراتصالی برق
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اندیشه، دستگاه، اسباب، اختراع، شعار، شیوه سایر معانی: (هرچیز که تمهید و تدبیر و طرح شده باشد) نقشه، تدبیر، طرح، حقه، ترفند، شگرد، ابزار، (هنر و ادبیات) صنعت، فن، نقش تزیینی، نقش به همراه شعا ...
اسباب، ابزار سایر معانی: (عامیانه)، (چیز بی ارزش و گاهی زینتی) زیورآلات ارزان، خرت و پرت، خرمهره، مطلب کوچکی که از نظر فراموش شده وبخاطر نمی رسد
اسباب، جزء، ابزار، مکانیکی، الت کوچک سایر معانی: وسیله ی مکانیکی (معمولا کوچک)، ابزارچه، جزء اجزاء، انبر
ساختمان، دستگاه، ماشین، مکانیزم، طرز کار، اجزاء متشکله چیزی، اجزاء و عوامل مکانیکی سایر معانی: مکانیسم، ساخت کار، ساز و کار، نظام، دهناد، جنبه فنی یا مکانیکی [شیمی] مکانیسم، ساخت کار، ساز و ...
کورک، جوش، عرق گز سایر معانی: (پوست) جوش، جوش دراوردن
چیز سایر معانی: هر وسیله یا اسباب کوچک (به ویژه ابزار فرضی)، توشه، چیزک، فلان چیز