معنی

اندیشه، دستگاه، اسباب، اختراع، شعار، شیوه
سایر معانی: (هرچیز که تمهید و تدبیر و طرح شده باشد) نقشه، تدبیر، طرح، حقه، ترفند، شگرد، ابزار، (هنر و ادبیات) صنعت، فن، نقش تزیینی، نقش به همراه شعار (به ویژه نشان های نجابت خانوادگی)، آرم، نهاد، تمهید
[شیمی] وسیله، اسباب، دستگاه، ابزار
[عمران و معماری] فزاره
[کامپیوتر] وسیله ابزار دستگاه .
[برق و الکترونیک] قطعه، وسیله اصطلاحی برای یک جزء یا محصول الکترونیکی، الکتریکی، یا مکانیکی که در صورت تفکیک بیشتر آن ،عمل طبیعی خود را انجام نخواهد داد. نمونه ی قطعات الکترونیکی عبارت اند از مقاومت، خازن، ترانسفورمر، رله، کلید، دیود، ترانزیستور، مدار مجتمع، و نمایشگر ال سی دی . - وسیله، قطعه
[نساجی] وسیله - اسباب
[ریاضیات] وسیله، اسباب، شیوه، آلت، دستگاه، خار، ضامن، نقشه، قطعه، طرح

دیکشنری

دستگاه
اسم
device, machine, apparatus, system, machinery, setدستگاه
invention, contraption, device, fiction, artifice, contrivanceاختراع
rigging, rig, furniture, gadget, instrument, deviceاسباب
thought, idea, notion, reflection, opinion, deviceاندیشه
technique, style, method, pace, habitude, deviceشیوه
slogan, motto, banner, emblem, device, standardشعار

ترجمه آنلاین

دستگاه

مترادف

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.