(در چنگ یا در دست) گیرنده، حریص
دیکشنری انگلیسی به فارسی
حریصانه
چنگال، چنگ، کلاچ، کلاج، وضع دشوار، چنگ زدن، محکم گرفتن سایر معانی: قاپیدن، قاپ زدن، (با دست یا چنگ) گرفتن، محکم چسبیدن، دست (در رابطه با گرفتن)، (جمع) نفوذ و قدرت، (عامیانه) سر بزنگاه، هنگام ...
1- نایل شدن، به دست آوردن 2- (با خشم یا سرعت) نزدیک شدن به
پنداشتن، فهمیدن، تصور کردن، ابستن شدن سایر معانی: آبستن شدن، بارور شدن، گشن دادن، بسته شدن نطفه، به فکر خطور دادن، اندیشیدن، در فکر پروردن، (در مغز) تکوین یافتن، اندیش زایی کردن، تخیل کردن، ...
پنبه، نخ، پارچه نخی، با پنبه پوشاندن سایر معانی: نخ یا پارچه یا پوشاک پنبه ای، کتان، پنبه ای، کتانی، (از ریشه ی عربی)، گیاه پنبه (جنس gossypium و خانواده ی mallow و راسته ی malvales)، محصول ...
قلاب، چنگ، گلاویزی، دست بگریبانی، محکم نگاه داشتن، دست بگریبان شدن، گلاویز شدن سایر معانی: دست به یقه شدن، دست به گریبان شدن، مقابله کردن، پیکار کردن، چنگاله (میله ای که سرش مجهز به یک چنگال ...
از، طمع، حرص سایر معانی: آز، آزمندی، فزون خواهی، حریص بودن، طمع ورزیدن
دست، دسته، شرکت، خط، پنجه، پهلو، عقربه، دست خط، دخالت، یک وجب، طرف، کمک، پیمان، دادن، کمک کردن، با دست کاری را انجام دادن سایر معانی: دست (از مچ تا سر انگشتان)، ید، سمت، جهت (معمولا همراه با ...
ادامه دادن، ثابت قدم بودن، سماجت ورزیدن، دوام داشتن، متمسک شدن سایر معانی: 1- ادامه دادن، دست نکشیدن (از) 2- محکم گرفتن (و ول نکردن) 3- وابسته بودن به، منوط بودن به 4- متکی بودن به، مورد حما ...
خوک صفت (کثیف و پرخور و آزمند و خودخواه)، خوکسان، خوکوار، خوک مانند
وظیفه، تصدی، عهده داری، وجوب، لزوم سایر معانی: خوابیدگی، درازکشیدگی، غنودگی، (وظیفه و غیره) الزام، بایستگی [حقوق] تصدی، دوره تصدی، حیطه اختیار، وجوب، لزوم