موثر، انجام شدنی سایر معانی: (تولید کننده ی اثر دلخواه) کاری، برگر، مفید، ثمربخش، برآور، واقعی، موجود، (دارای ارزش قانونی) معتبر، قانونی، قابل اجرا
دیکشنری انگلیسی به فارسی
انجام، فشار، اجراء سایر معانی: اجراء، انجام
عملیاتی سایر معانی: عامل [حسابداری] عملیاتی [عمران و معماری] کارکرد [برق و الکترونیک] عملکرد، کار [ریاضیات] عملکرد، عامل
انجام دهنده، وابسته به هنرهای نمایشی سایر معانی: بازیگر
میانه، رضایتبخش، خرسند کننده سایر معانی: بسنده، کافی، قانع کننده، خشنودگر [بهداشت] کافی [ریاضیات] رضایتبخش