effectual
معنی
موثر، انجام شدنی
سایر معانی: (تولید کننده ی اثر دلخواه) کاری، برگر، مفید، ثمربخش، برآور، واقعی، موجود، (دارای ارزش قانونی) معتبر، قانونی، قابل اجرا
سایر معانی: (تولید کننده ی اثر دلخواه) کاری، برگر، مفید، ثمربخش، برآور، واقعی، موجود، (دارای ارزش قانونی) معتبر، قانونی، قابل اجرا
دیکشنری
موثر
صفت
effective, efficient, impressive, affective, efficacious, effectualموثر
effectualانجام شدنی
ترجمه آنلاین
موثر
مترادف
accomplishing ، achieving ، adequate ، binding ، capable ، conclusive ، decisive ، determinative ، effecting ، effective ، efficacious ، efficient ، forcible ، fulfilling ، in force ، lawful ، legal ، licit ، potent ، powerful ، practicable ، productive ، qualified ، serviceable ، sound ، strong ، successful ، telling ، useful ، valid ، virtuous ، workable