بی مورد، ناجور، نا مناسب، بی موقع، بی جا، غیر مقتضی سایر معانی: ناشایست، ناشایسته، نابرازنده
دیکشنری انگلیسی به فارسی
چراغ کلگ، نورافکن (به ویژه برای فیلم برداری)، light kleig لامپ پرنور عکاسی و فیلمبرداری
اشاره، تذکر، یاداوری، ذکر، یادکرد، نام بردن، ذکر کردن، اشاره کردن سایر معانی: اشاره (به موضوعی یا چیزی)، ذکر (چیزی)، اشاره ی مختصر، گوشزد، یادآوری، (در مراسم بزرگداشت یا دادن جایزه و نشان) ن ...
بد قضاوت کردن، بد داوری کردن سایر معانی: به غلط یا به ناحق قضاوت کردن، کژ داوری کردن
تحریک کردن، انگیختن، تهییج کردن سایر معانی: انگیزاندن، برانگیختن، تشویق و ترغیب کردن، انگیزه ی چیزی بودن [ریاضیات] انگیختن، برانگیختن
مبتدی، کاراموز، نوچه، جدید الایمان سایر معانی: نو کیش
کاراموزی، تازه کار، مرحله تازه کاری سایر معانی: دوران نوآموزی، نوآموزی، تازه کاری، خامدستی، مبتدی، نوچه، noviciate مرحله تازه کاری
جمله ی معترضه، گفته یا اظهار اتفاقی یا ضمنی، بیان ضمنی و تصادفی [حقوق] اظهارات جنبی قاضی که لزومأ ارتباطی به دعوی یا تأثیری در حکم صادره ندارد، مقدمات حکم، نظر طردأ للباب
عثمانی سایر معانی: (عربی)، ترک، کاناپه (معمولا بی دسته و بدون پشتی)، چهار پایه (پایه کوتاه و لفاف دوزی شده)، کشور عثمانی
سرعت، تندی، شیوه، قدم، گام، قدم رو کردن، پیمودن، گام زدن، با قدم اهسته رفتن سایر معانی: سرعت پیشرفت (یا انجام و غیره)، گام برداشتن، قدم برداشتن، قدم زدن، (معمولا با: off) با قدم اندازه گرفتن ...
پرانتز، جمله معترضه، کمانک، دو هلال سایر معانی: کمانک (دو کمانک)، هلال (هلالین)، جمله ی معترضه
پلیس گشتی، گشتی سایر معانی: (پلیس) مامور گشت، پاسبان محل [عمران و معماری] پلیس گشت