novitiate
معنی
کاراموزی، تازه کار، مرحله تازه کاری
سایر معانی: دوران نوآموزی، نوآموزی، تازه کاری، خامدستی، مبتدی، نوچه، noviciate مرحله تازه کاری
سایر معانی: دوران نوآموزی، نوآموزی، تازه کاری، خامدستی، مبتدی، نوچه، noviciate مرحله تازه کاری
دیکشنری
نویری
اسم
novitiate, apprenticeship, noviciateکاراموزی
novitiate, noviciateمرحله تازه کاری
novice, rookie, beginner, debutant, freshman, novitiateتازه کار
ترجمه آنلاین
تازه کار کردن
مترادف
abecedarian ، amateur ، apprentice ، buckwheater ، catechumen ، colt ، fish ، fledgling ، freshman ، greenhorn ، greenie ، initiate ، learner ، neophyte ، new kid on the block ، new person ، newcomer ، novice ، probationer ، recruit ، starter ، student ، tenderfoot ، trainee ، tyro