واقعی، عملی، وابسته بواقع امر، حقیقت امری سایر معانی: وابسته به یا دارای واقعیات، راستین بنیاد، راستینی، حقیقی، (برپایه ی اطلاعات و داده ها) داده ای، دادگانی، بودشی [سینما] فیلم واقعی ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
داده گرایی، واقعیت گرایی، بوده گرایی
توانا، امر، معتبر سایر معانی: تحکم آمیز، آمرانه، ناشی از جاه و مقام، اصیل، قابل اطمینان، تایید و تصدیق شده، مستبد، قلدرماب، خودکامه، پر عتاب و خطاب، سلطه جو، سلطه گرا، دیکتاتور منش، مقتدر ...
اصلی، خالص، درست، واقعی، حقیقی، اصل، عینی سایر معانی: اصیل، پاک نژاد، واقعی (در مقابل جعلی یا قلابی)، راست، بی غل و غش، دارای سندیت، معتبر، موثق، بی ریا، رک و بی ریا، امین و صریح [حقوق] اصیل ...
تاریخی، مبنی بر تاریخ سایر معانی: وابسته به تاریخ و تاریخ نویسی، برپایه ی تاریخ، برمبنای تاریخ، واقعی (نه ساختگی یا تخیلی)، رویداده، رخداده
راست، بدرستی، صادقانه، براستی، بطور قانونی، باشرافت، بخوبی، با حقیقت سایر معانی: واقعا، به راستی، حقیقتا، (معمولا به صورت ندای حاکی از شگفتی یا تایید و غیره) راستی !، عجب !، (در پایان نامه ه ...
راست، صادق، راستگو، حقگو، موافق باحقایق، از روی صدق و صفا سایر معانی: صدیق، (هنر و ادبیات) واقع نما، راستین نما، واقعی
فرایند ارزیابی ادعاهای شرطی دربارۀ احتمالات بدیل گذشته یا آینده و پیامدهای آنها [آیندهپژوهی]
واژههای مصوب فرهنگستان