تقدیر، بخش، بخت، سرنوشت، فلک، نصیب و قسمت، قضا و قدر، مقدر شدن، بسرنوشت شوم دچار کردن سایر معانی: قسمت، بوش، هرچیز اجتناب ناپذیر، فرجام، عاقبت، آخر و عاقبت، نتیجه غایی، سرانجام، مرگ، نابودی، ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
قبلی سایر معانی: پیش بینی شده، مسلم، قطعی، پیشین، سابقی
درفش، اماده ارائه دادن، نزدیک، اینده سایر معانی: در دست تهیه، زیر چاپ، آماده ی ارائه، زودآیند، قریب الوقوع، آماده (ی مصرف)، در دسترس، موجود، بی شیله پیله، رک و راست، صدیق، صمیمی و راستگو، در ...
حتمی، قریب الوقوع سایر معانی: (خطر یا بدبیاری یا شکست و غیره) قریب الوقوع، زودآیند، در راه، نزدیک
حتمی، الزام اور، دستوری، امری سایر معانی: آمرانه، فرمان گونه، تحکم آمیز، واجب، ضروری، بایسته، ناگزیر، ناچار، بایا، وایا، (دستور زبان) امری، ضرورت، بایستگی، دربایست، ناچاری، ناگزیری، لزوم، قا ...
چاره نا پذیر، نا گریز، غیر قابل مقاومت سایر معانی: احتراز ناپذیر، حتمی، پرهیز ناپذیر، اجتناب ناپذیر، ناگزیر، ناچار
بدیهی، نا چار، نا گزیر، چاره نا پذیر، اجتناب ناپذیر، حتمی الوقوع، غیر قابل امتناع سایر معانی: روی دادنی، رخ دادنی، بی گمان، احترازناپذیر، گریز ناپذیر، بی گریز، حتما
سخت، سنگ دل، نرم نشدنی، بی شفقت، تسلیم نشدنی سایر معانی: سخت دل، بی گذشت، بیرحم، یکدنده، سمج، بی امان، تغییر ندادنی
فرا گیرنده، نافذ، فراگیر سایر معانی: پخش شونده (در درون)، درون گستر، فراگستر، گسترنده، مستولی شونده [حسابداری] فراگیر
دیدنی، قابل دید سایر معانی: دیدنی، قابل دید