عصبانی کردن، دیوانه کردن، دیوانه شدن سایر معانی: دیوانه کردن یا شدن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دیوانه کننده سایر معانی: دیوانه کننده
مرد دیوانه سایر معانی: آدم دیوانه
تجلیل، تکریم، درشت نمایی، بزرگ سازی سایر معانی: بزرگ نمایی، میزان یا قدرت بزرگ نمایی [سینما] بزرگنمایی - درشت نمایی [عمران و معماری] بزرگسازی - بزرگنمایی [برق و الکترونیک] بزرگ نمایی، تقویت ...
عمدتا، اصلا، علی الخصوص، بیشتر، اساسا، در اصل، بطور عمده [نساجی] اساسا" [ریاضیات] اصلی، اساسا
نظیر، ساختمان، ساخت، وادار یا مجبور کردن، گاییدن، انجام دادن، درست کردن، ایجاد کردن، بوجود اوردن، ساختن، باعی شدن، تصنیف کردن، تاسیس کردن سایر معانی: به وجود آوردن، آمودن، جور، مناسب، - کردن ...
اسب اموخته، اداره کردن، ضبط کردن، سرپرستی کردن، از پیش بردن، گرداندن، مباشرت کردن سایر معانی: سامان گری کردن، مهارکردن، (حرکت چیزی را) کنترل کردن، واپاد کردن، (نادر) با دقت به کار بردن یا اس ...
اختیار، حکم، تعهد، فرمان، قیمومت، وکالتنامه سایر معانی: (به ویژه کتبی) حکم، دستور، اختیارنامه، (سابقا) امتیاز اهدایی از سوی جامعه ی ملل که به کشوری اجازه می داد سرزمینی را تحت الحمایه ی خود ...
تربیت، ادب
سازنده، تولید کننده، صاحب کارخانه سایر معانی: (کالاهای صنعتی) فرآور، فروردگر [حسابداری] سازنده ؛ تولید کننده
مرزی، کم، حاشیهای، وابسته به حاشیه سایر معانی: نوشته شده یا چاپ شده در حاشیه ی متن یا صفحه، در کنار صفحه، کنارین، نزدیک به کناره یا مرز، سرحدی، (نزدیک به) کمترین حد، حداقل، کمینه، محدود، (اق ...
علامت دار، نشان دار سایر معانی: مورد سوظن یا مراقبت یا جستجو و غیره، چشمگیر، قابل ملاحظه، هویدا، آشکار، دارای علامت (رجوع شود به: mark)، مشخص [ریاضیات] علامت دار