mandate
معنی
اختیار، حکم، تعهد، فرمان، قیمومت، وکالتنامه
سایر معانی: (به ویژه کتبی) حکم، دستور، اختیارنامه، (سابقا) امتیاز اهدایی از سوی جامعه ی ملل که به کشوری اجازه می داد سرزمینی را تحت الحمایه ی خود بکند یا نیابتا اداره کند: قیمومت، امتیاز تحت الحمایگی، خواست رای دهندگان (که با رای دادن هویدا می شود)، کشور تحت الحمایه، (حقوق) دستور دادگاه بالاتر به دادگاه پایین تر، دستور مافوق به مادون، (حقوق - انگلیس) گروگیری اموال شخصی، (حقوق رومی) قراردادی که طبق آن شخص به طور رایگان متعهد به انجام کاری می شود ولی در صورت زیان یا آسیب غرامت یا پاداش دریافت می کند
سایر معانی: (به ویژه کتبی) حکم، دستور، اختیارنامه، (سابقا) امتیاز اهدایی از سوی جامعه ی ملل که به کشوری اجازه می داد سرزمینی را تحت الحمایه ی خود بکند یا نیابتا اداره کند: قیمومت، امتیاز تحت الحمایگی، خواست رای دهندگان (که با رای دادن هویدا می شود)، کشور تحت الحمایه، (حقوق) دستور دادگاه بالاتر به دادگاه پایین تر، دستور مافوق به مادون، (حقوق - انگلیس) گروگیری اموال شخصی، (حقوق رومی) قراردادی که طبق آن شخص به طور رایگان متعهد به انجام کاری می شود ولی در صورت زیان یا آسیب غرامت یا پاداش دریافت می کند
دیکشنری
مجوز
اسم
command, decree, order, steering wheel, edict, mandateفرمان
sentence, ruling, verdict, warrant, decree, mandateحکم
patronage, mandate, tutelage, protectorate, tutorship, tutorageقیمومت
commitment, obligation, warranty, mandate, guarantee, onusتعهد
authority, option, mandate, authorization, adoption, libertyاختیار
power of attorney, proxy, mandateوکالتنامه
ترجمه آنلاین
دستور
مترادف
authorization ، behest ، bidding ، blank check ، carte blanche ، charge ، command ، commission ، decree ، dictate ، directive ، edict ، fiat ، go ahead ، green light ، imperative ، injunction ، instruction ، okay ، precept ، sanction ، warrant ، word