لذت، خوشی، برخورداری، خوش وقتی سایر معانی: خوشایندی، تمتع، بهره مندی، بهره وری، مایه ی خرسندی، مایه ی لذت، تفریح
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مضحک، خنده دار سایر معانی: شاد، مسرت بخش، خنده آور
نشاط، خوشی، بشاشت، شوق و شعف سایر معانی: شادی و سروصدا، قهقهه ی شادی، شور و شعف
شوخی کردن، رها ساختن، مخالفت نکردن، مخالف نبودن، افراط کردن، نرنجاندن، زیادهروی کردن، دل کسی را بدست اوردن سایر معانی: لوس کردن، ننر کردن، سختگیری نکردن، به میل کسی رفتار کردن، به میل خود رف ...
خندان سایر معانی: خنده، خنده خندان a laughing face چهرهی خندان a laughing brook جویباری فرحبخش
نمایش یا برنامه یاجشن بعدازظهر سایر معانی: نمایش یا برنامه یاجشن بعدازظهر
خوشى، شادمانى
دارای ویژگی های ملی کردن، ملی کردن، دولتی کردن، غیر خصوصی کردن، ملی شدن [حقوق] ملی کردن
محظوظ کردن، بیش از حد لذت بردن سایر معانی: بسیار خشنود کردن، بسیار مسرور کردن
طرف، فرقه، قسمت، جمعیت، دسته، مهمانی، بزم، سور، یارو، بخش، فئه، حزب، دسته همفکر، دسته متشکل، مهمانی دادن یارفتن سایر معانی: هنگان، گروه، هیات، اکیپ، (عمل یا طرح و غیره) شرکت کننده، همباز، طر ...
بازی، تفریح، نمایش، نواخت، لهو، نواختن ساز و غیره، سرگرمی مخصوص، ورزش، نمایشنامه، نواختن، بازی کردن، الت موسیقی نواختن، رل بازی کردن، روی صحنه ء نمایش ظاهر شدن، تفریح کردن، زدن سایر معانی: ق ...
لذت، کیف، خوشی، انبساط، خوش وقتی، عیش، شهوترانی، خوشایند بودن، لذت بردن سایر معانی: مسرت، حظ، رامش، میل، خواسته، دلخواه، مایه ی لذت، مایه ی دلخوشی، لذت بخش، لذت بردن از، کیف کردن، محظوظ کردن ...