معنی
سایر معانی: قماربازی کردن، (معمولا با: on یا with) به بازی گرفتن، با بی ملاحظگی رفتار کردن، سو استفاده کردن، تند و نامرتب حرکت کردن، (ساز) زدن، (ساز یا گرامافون یا ضبط صوت و غیره) کارکردن، به کار انداختن، (صفحه یا نوار و غیره) گذاشتن، صدا دادن، وانمود کردن، تو بازی رفتن، (تئاتر و سینما و غیره) نقش بازی کردن، در نقش کسی ظاهر شدن، (در سینما یا تلویزیون و غیره) اجرا کردن، نمایش دادن، نشان دادن (فیلم و غیره)، (مکانیک) لق بودن، (چرخ یا گیره یا دسته و غیره) بازی کردن، شل بودن (معمولا عمدا)، لقی، شلی، (بازی های ورزشی) در جا یا نقش بخصوصی بازی کردن، (بازی های ورزشی) به بازی گماشتن، (ورق بازی) انداختن ورق، ورق بخصوصی را بازی کردن، موجب شدن، کردن، انجام دادن، عمل کردن، (بازی کودکان) شدن، کار، شوخی، مسخره بازی، نوبت بازی، ترفند، حیله، (مهجور) رابطه ی جنسی برقرار کردن، جماع کردن، رابطه ی جنسی، مغازله
[سینما] حرکت - نمایش
[فوتبال] بازی کردن
[ریاضیات] بازی کردن، بازی